اختراع انزوا

..استفاده از مطالب این وب سایت با ذکر منبع آزاد است

اختراع انزوا

..استفاده از مطالب این وب سایت با ذکر منبع آزاد است

اختراع انزوا

کاش سرخ پوست بودیم، همیشه آماده، تازان بر گرده ی اسب. پشت خمانده در باد، در دشتی لرزان، میان زمین و آسمان مدام در تب و تاب. تا آن جا که دیگر به مهمیز نیازی نباشد، چرا که نیازی به مهمیز نیست. تا آن جا که لگام را رها کنیم، چرا که دیگر از لگام نشانی نیست؛ و دشت چنان چمنزاری درو شده و هموار در مقابل چشم هامان محو شود و از یال و سر اسب دیگر نشانی نماند.. [فرانتس کافکا]

بایگانی
آخرین مطالب
۰۶
تیر
۹۵




...

سانتیا گو ناصر غرق در خون با دست هایی که انبوه روده هایش را گرفته بود، وارد شد. پونچو لانائو به من گفت: "چیزی که هرگز از یادم نمی رود بوی وحشتناک خون بود." اما دختر بزرگتر، آرخنیدا لانائو برایم تعریف کرد که سانتیاگو ناصر با همان وقار همیشگی راه می رفت. با قدم هایی شمرده. و چهره ی گندم گون اش با جعدهای آشفته ی مو، از همیشه زیباتر شده بود. هنگام گذشتن از کنار میز به آن ها لبخند زد. بعد از اتاق های پشتی خانه گذشت. آرخنیدا لانائو به من گفت: "نمی توانستیم تکان بخوریم. از ترس فلج شده بودیم." عمه ام، و نه فریدا مارکز، در حیاط خانه اش، آن طرف رودخانه، مشغول پاک کردن ماهی بود که او را هنگام پایین آمدن از پلکان بندر قدیمی دید.  او با قدم هایی محکم در جست و جوی خانه اش بود. عمه ام فریاد زد: "سانتیاگو، کوچولوی من، چه خبر شده؟!" سانتیاگو ناصر او را شناخت و گفت: "وِنه، مرا کشتند."..


[گزارش یک مرگ]- گابریل گارسیا مارکز

ترجمه ی لیلی گلستان



  • ابراهیم سعیدی نژاد
۰۶
تیر
۹۵


...

از او خواهد هر که در آسمان و زمین است؛ هر روزی از وی کاری است..


[سوره ی الرحمن] - آیه ی بیست و نهم

عکس: ابراهیم سعیدی نژاد


  • ابراهیم سعیدی نژاد
۰۶
تیر
۹۵

...

وقتی که "جان لنون" می خواند

با آن لبان بوسه نهاده     بر آواز

من یک سیاق تازه در آن چشم های تو می خوانم
آن گاه پشت سر هم خواب هایم را در خیابان ها برای رهگذران تعریف می کنم..


[رضا براهنی] - آواز

  • ابراهیم سعیدی نژاد
۰۵
تیر
۹۵

سنگ قبرهای مردمان روستاهای حاشیه نشین زاگرس


...

-خدای- گفت: در آن زمین بزیید و هم در آن زمین بمیرید و هم از آن زمین بیرون آرند شما را..


[سوره ی اعراف]- آیه ی بیست و پنجم

عکس: ابراهیم سعیدی نژاد

  • ابراهیم سعیدی نژاد
۰۵
تیر
۹۵

...

ما در پناه بال که امروز می پریم؟

بالای آبشار که را می بینیم؟

این کیست این که دست تکان می دهد از پل؟

رنگین کمانِ کیست که از اصطکاک فواره های آب از آفتاب و زخم های ما خم می شود؟

آهوبره      از پرتگاه که افتاده است؟

و سیب های سرخ به آن خوبی     از شاخه ریختند!       چرا؟

این کرم ها به بستر گل ها چه می کنند؟

امروز روز کیست؟

ما در پناه بال که امروز می پریم؟

این راه ها این راه ها

این راه ها اگر همه سنجیده در برابر ما گسترده اند از آنِ کیستند؟ بگویید!

ما راه های که را راه می رویم؟..


[رضا براهنی] - می سوزیم

  • ابراهیم سعیدی نژاد
۰۵
تیر
۹۵

...

شیدایی خجسته که از من ربوده شد

- با مکرهای شعبده باز سپیده ای که دروغین بود-

پیغمبری شدم که خدایش او را      از خویش رانده بود

مسدود مانده راه زبان نبوتش

من آن جهنم ام که شما رنج هاش را       در خواب هایتان تکرار می کنید

خورشید، هیمه ای است مدور که در من است

یک سوزش مکرر پنهانی     همواره با من است

و چشم های من، خاکستری ست که از عمق های آن

ققنوس های رنج جهان می زایند

تنهایم

از آن زمان که     شیدایی خجسته ام از من ربوده شد..


[رضا براهنی] - ماه





  • ابراهیم سعیدی نژاد
۰۵
تیر
۹۵


...

تو را می بینم

دیواری فرو می افتد

گل می چینم

جامه ات را

لمس می کنم

بر گیسویت گل می گذارم

من و تو را

گلی تکان می دهد..


[هوتن نجات] - عکس: ابراهیم سعیدی نژاد

  • ابراهیم سعیدی نژاد
۰۵
تیر
۹۵

دو.


خلاصی نخواهم داشت. خودکشی. کسی که همین حالایش هم مرده دیگر انتظار چه چیزی را می کشد؟

  • ابراهیم سعیدی نژاد
۰۵
تیر
۹۵

سه.


داشتن وجود ندارد. تنها یک هستی، تنها یک وضعیت هستی وجود دارد که مشتاق آخرین نفس، مشتاقِ خفه شدن است..

  • ابراهیم سعیدی نژاد
۰۴
تیر
۹۵

چهار.


به زیر زلف تو هر موی مسکنی است مرا..

  • ابراهیم سعیدی نژاد