- ۰ نظر
- ۰۶ تیر ۹۵ ، ۰۵:۱۱
...
وقتی که "جان لنون" می خواند
با آن لبان بوسه نهاده بر آواز
من یک سیاق تازه در آن چشم های تو می خوانم
آن گاه پشت سر هم خواب هایم را در خیابان ها برای رهگذران تعریف می کنم..
[رضا براهنی] - آواز
...
ما در پناه بال که امروز می پریم؟
بالای آبشار که را می بینیم؟
این کیست این که دست تکان می دهد از پل؟
رنگین کمانِ کیست که از اصطکاک فواره های آب از آفتاب و زخم های ما خم می شود؟
آهوبره از پرتگاه که افتاده است؟
و سیب های سرخ به آن خوبی از شاخه ریختند! چرا؟
این کرم ها به بستر گل ها چه می کنند؟
امروز روز کیست؟
ما در پناه بال که امروز می پریم؟
این راه ها این راه ها
این راه ها اگر همه سنجیده در برابر ما گسترده اند از آنِ کیستند؟ بگویید!
ما راه های که را راه می رویم؟..
[رضا براهنی] - می سوزیم
...
شیدایی خجسته که از من ربوده شد
- با مکرهای شعبده باز سپیده ای که دروغین بود-
پیغمبری شدم که خدایش او را از خویش رانده بود
مسدود مانده راه زبان نبوتش
من آن جهنم ام که شما رنج هاش را در خواب هایتان تکرار می کنید
خورشید، هیمه ای است مدور که در من است
یک سوزش مکرر پنهانی همواره با من است
و چشم های من، خاکستری ست که از عمق های آن
ققنوس های رنج جهان می زایند
تنهایم
از آن زمان که شیدایی خجسته ام از من ربوده شد..
[رضا براهنی] - ماه
دو.
خلاصی نخواهم داشت. خودکشی. کسی که همین حالایش هم مرده دیگر انتظار چه چیزی را می کشد؟
سه.
داشتن وجود ندارد. تنها یک هستی، تنها یک وضعیت هستی وجود دارد که مشتاق آخرین نفس، مشتاقِ خفه شدن است..