اختراع انزوا

..استفاده از مطالب این وب سایت با ذکر منبع آزاد است

اختراع انزوا

..استفاده از مطالب این وب سایت با ذکر منبع آزاد است

اختراع انزوا

کاش سرخ پوست بودیم، همیشه آماده، تازان بر گرده ی اسب. پشت خمانده در باد، در دشتی لرزان، میان زمین و آسمان مدام در تب و تاب. تا آن جا که دیگر به مهمیز نیازی نباشد، چرا که نیازی به مهمیز نیست. تا آن جا که لگام را رها کنیم، چرا که دیگر از لگام نشانی نیست؛ و دشت چنان چمنزاری درو شده و هموار در مقابل چشم هامان محو شود و از یال و سر اسب دیگر نشانی نماند.. [فرانتس کافکا]

بایگانی
آخرین مطالب

هفتمین کافکایی..

جمعه, ۱۱ تیر ۱۳۹۵، ۰۹:۰۷ ق.ظ

...

موش گفت: "آخ، دنیا هر روز تنگ تر می شود. اول چنان فراخ بود که وحشت می کردم. به راه خود ادامه دادم، خوشحال از این که سرانجام در دوردست ها، در سمت راست و چپ، دیواری دیدم. اما این دیوارهای دراز چنان به سرعت سر به هم می آورند که چیزی نمانده به آخرین اتاق برسم و آن جا، آن گوشه، تله ای هست که رو به سوی آن می روم."- گربه گفت: "فقط باید مسیر خودت را عوض کنی" و موش را بلعید..

  • ابراهیم سعیدی نژاد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی