اختراع انزوا

..استفاده از مطالب این وب سایت با ذکر منبع آزاد است

اختراع انزوا

..استفاده از مطالب این وب سایت با ذکر منبع آزاد است

اختراع انزوا

کاش سرخ پوست بودیم، همیشه آماده، تازان بر گرده ی اسب. پشت خمانده در باد، در دشتی لرزان، میان زمین و آسمان مدام در تب و تاب. تا آن جا که دیگر به مهمیز نیازی نباشد، چرا که نیازی به مهمیز نیست. تا آن جا که لگام را رها کنیم، چرا که دیگر از لگام نشانی نیست؛ و دشت چنان چمنزاری درو شده و هموار در مقابل چشم هامان محو شود و از یال و سر اسب دیگر نشانی نماند.. [فرانتس کافکا]

بایگانی
آخرین مطالب

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر کلاسیک» ثبت شده است

۰۴
تیر
۹۵

چهار.


به زیر زلف تو هر موی مسکنی است مرا..

  • ابراهیم سعیدی نژاد
۰۴
تیر
۹۵

سه.


بسیار کند عاشق ازین گونه خطرها..

  • ابراهیم سعیدی نژاد