اختراع انزوا

..استفاده از مطالب این وب سایت با ذکر منبع آزاد است

اختراع انزوا

..استفاده از مطالب این وب سایت با ذکر منبع آزاد است

اختراع انزوا

کاش سرخ پوست بودیم، همیشه آماده، تازان بر گرده ی اسب. پشت خمانده در باد، در دشتی لرزان، میان زمین و آسمان مدام در تب و تاب. تا آن جا که دیگر به مهمیز نیازی نباشد، چرا که نیازی به مهمیز نیست. تا آن جا که لگام را رها کنیم، چرا که دیگر از لگام نشانی نیست؛ و دشت چنان چمنزاری درو شده و هموار در مقابل چشم هامان محو شود و از یال و سر اسب دیگر نشانی نماند.. [فرانتس کافکا]

بایگانی
آخرین مطالب

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر معاصر» ثبت شده است

۰۵
تیر
۹۵

...

ما در پناه بال که امروز می پریم؟

بالای آبشار که را می بینیم؟

این کیست این که دست تکان می دهد از پل؟

رنگین کمانِ کیست که از اصطکاک فواره های آب از آفتاب و زخم های ما خم می شود؟

آهوبره      از پرتگاه که افتاده است؟

و سیب های سرخ به آن خوبی     از شاخه ریختند!       چرا؟

این کرم ها به بستر گل ها چه می کنند؟

امروز روز کیست؟

ما در پناه بال که امروز می پریم؟

این راه ها این راه ها

این راه ها اگر همه سنجیده در برابر ما گسترده اند از آنِ کیستند؟ بگویید!

ما راه های که را راه می رویم؟..


[رضا براهنی] - می سوزیم

  • ابراهیم سعیدی نژاد
۰۵
تیر
۹۵

...

شیدایی خجسته که از من ربوده شد

- با مکرهای شعبده باز سپیده ای که دروغین بود-

پیغمبری شدم که خدایش او را      از خویش رانده بود

مسدود مانده راه زبان نبوتش

من آن جهنم ام که شما رنج هاش را       در خواب هایتان تکرار می کنید

خورشید، هیمه ای است مدور که در من است

یک سوزش مکرر پنهانی     همواره با من است

و چشم های من، خاکستری ست که از عمق های آن

ققنوس های رنج جهان می زایند

تنهایم

از آن زمان که     شیدایی خجسته ام از من ربوده شد..


[رضا براهنی] - ماه





  • ابراهیم سعیدی نژاد
۰۵
تیر
۹۵


...

تو را می بینم

دیواری فرو می افتد

گل می چینم

جامه ات را

لمس می کنم

بر گیسویت گل می گذارم

من و تو را

گلی تکان می دهد..


[هوتن نجات] - عکس: ابراهیم سعیدی نژاد

  • ابراهیم سعیدی نژاد