...
کلاه نگهبانی را از سر برداشت و گوش اش را روی در گذاشت. هیچ صدایی نمی شنید. دوباره کلاه اش را بر سر گذاشت و آن را محکم به پیشانی اش فشرد، چمدان اش را برداشت و آن را آماده کنار در گذاشت. برای آن که دست راست اش آزاد باشد، دسته ی چتر را به مچ اش آویزان کرد. با دست راست دستگیره ی در را گرفت، با دست چپ قفل اطمینان را چرخاند و در را کمی باز کرد. زیر چشمی نگاهی به بیرون انداخت. آن کبوتر دیگر جلوی در نبود..
[کبوتر] - پاتریک زوسکیند
ترجمه ی فرهاد سلمانیان
- ۰ نظر
- ۱۲ تیر ۹۵ ، ۱۲:۳۶