اختراع انزوا

..استفاده از مطالب این وب سایت با ذکر منبع آزاد است

اختراع انزوا

..استفاده از مطالب این وب سایت با ذکر منبع آزاد است

اختراع انزوا

کاش سرخ پوست بودیم، همیشه آماده، تازان بر گرده ی اسب. پشت خمانده در باد، در دشتی لرزان، میان زمین و آسمان مدام در تب و تاب. تا آن جا که دیگر به مهمیز نیازی نباشد، چرا که نیازی به مهمیز نیست. تا آن جا که لگام را رها کنیم، چرا که دیگر از لگام نشانی نیست؛ و دشت چنان چمنزاری درو شده و هموار در مقابل چشم هامان محو شود و از یال و سر اسب دیگر نشانی نماند.. [فرانتس کافکا]

بایگانی
آخرین مطالب

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کبوتر» ثبت شده است

۱۲
تیر
۹۵


...

کلاه نگهبانی را از سر برداشت و گوش اش را روی در گذاشت. هیچ صدایی نمی شنید. دوباره کلاه اش را بر سر گذاشت و آن را محکم به پیشانی اش فشرد، چمدان اش را برداشت و آن را آماده کنار در گذاشت. برای آن که دست راست اش آزاد باشد، دسته ی چتر را به مچ اش آویزان کرد. با دست راست دستگیره ی در را گرفت، با دست چپ قفل اطمینان را چرخاند و در را کمی باز کرد. زیر چشمی نگاهی به بیرون انداخت. آن کبوتر دیگر جلوی در نبود..


[کبوتر] - پاتریک زوسکیند

ترجمه ی فرهاد سلمانیان

  • ابراهیم سعیدی نژاد